فرهنگ امروز: محمد علی مرادی، فارغ التحصیل فلسفه، جامعه شناسی و اسلام شناسی از آلمان در یک سخنرانی با موضوع «مکتب آنال؛ بین جامعه شناسی تاریخی و انسان شناسی تاریخی» که از سوی گروه جامعه شناسی تاریخ انجمن جامعه شناسی ایران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و انجمن ایرانی تاریخ 31 شهریور در پژوهشگاه علوم انسانی برگزار شد، گفت: چندی پیش یک مجموعه مقالات به نام «بنیادهای فلسفی جامعهشناسی تاریخ» در 12 جلسه در گروه علوم اجتماعی تدریس کردم و سعی داشتم تا در آنها مبانی نظری جامعهشناسی تاریخ را بیان کنم.
وی در ادامه افزود: بخشی از مشکلات در زمینه جامعه شناسی تاریخ به موضوعات جدید از نظر ساحت علوم در ایران باز میگردد و جنبهای از آن هم به زبان انگلیسی مربوط است. چون اصل علوم انسانی در آلمان اتفاق میافتد و آلمانیها به مبانی ميپردازند. در بین سالهای1740 تا 1840م اتفاقی در آلمان میافتد که تمام این بنیادهای علوم انسانی جدید در آلمان شکل میگیرد.
آیا فوکو جامعهشناس تاریخی است یا زیمل ؟
مرادی با بیان اینکه رویکرد در این سخنرانی فلسفه علوم اجتماعی و بحث این است که جامعهشناسی تاریخی با چه چالشهایی روبهرو است، یادآور شد: دغدغه خود من هم همین موضوعات است. فوکو درس میدهد و فکر میکند، آیا فوکو جامعهشناس تاریخی است یا زیمل ؟ باید سه حوزه را به طور دقیق و از نظر آکادمیک تبیین کنیم تا بفهمیم تقریرات محل نزاع کجاست؟
این استاد فلسفه و جامعه شناسی با بیان اینکه بین جامعهشناسی تاریخی، انسانشناسی تاریخی و تاریخ فرهنگی یا علم فرهنگ تفاوت وجود دارد، افزود: هر کدام رویکرد جدی هستند و پایه نظری جدی دارند منتها نقد آسیبشناسی علمی نمیشود و به طور مثال هر چیزی که مُد میشود اساتید جزء همان رشته خودشان میگذارند. به نظر من فوکو ربطی به جامعهشناسی تاریخی ندارد.
وی با اشاره به اینکه در این نشست تلاش دارد جامعهشناسی تاریخی را تبیین کند چراکه در چالش با انسانشناسی تاریخی و علم فرهنگ قرار دارد - مقصودم نوع آلمانی علم فرهنگ است نه مطالعات فرهنگی که در انگلستان شکل گرفته است-، اظهار داشت: بحث در حقیقت این است که چالش بین انسانشناسی تاریخی و جامعهشناسی تاریخی چیست؟ جامعهشناسی تاریخی اساساً بر پایه سوژه استوار است و بحثهایی که شکل میگیرد بحثهای تاریخی است. ولی بحثهای انسانشناسی و مطالعات فرهنگی سوژه را رها میکنند و بحث ontological هستي شناسانه میکنند.
برای شناخت هر اندیشه ای باید به مبانی آن رجوع کنیم
مرادی با بیان اینکه اگر کسی می خواهد فوکو را بررسی کند، باید روی مبانی آن فکر کند و این همان کاری است که اروپاییها و به ویژه آمریکاییها انجام ميدهند و سعی میکنند مبانی هر بحثی را بررسی کنند، گفت: فرض کنیم شما مارکسیست هستید، مارکسیستها دورهای تحت تاثیر فشارهای هایدگر بودند و دوباره به سمت مبانی مارکسیستی برگشتند. آنها بحث هایدگر را هم خواندند و روی بحثها و چالشهایی که هایدگر داشت آن را دوباره بازسازی کردند. این دغدغهی من است و تا صورت نگیرد ما در ایران علوم و حتی دانشگاه نخواهیم داشت.
وی در ادامه سخنانش یادآور شد: چرا ما دانشگاه نداریم و تنها یک سری مدرسه عالی داریم که نمیتوانند انباشت علم داشته باشند که از طریق آن علوم مکتبی ایجاد شود. من این را توضیح میدهم که چرا در جامعهشناسی تاریخی باید روی مبانی فکر شود و حدفاصل آن با علم فرهنگ یا مطالعات فرهنگی و انسانشناسی تاریخی باید مشخص شود.
وی با بیان اینکه «جامعه فئودالي مارك بلوخ» و «سرمایه داری و حيات مادي فرنان برودل» نام دو عنوان کتابي است که با دو روش مختلف در مكتب آنال نوشته شده است، افزود: اگر پدر جامعهشناسی را آگوست کنت درنظر بگیریم، پیش از آن یک سری تحولات تاریخی شکل گرفته است. افراد موثری که بستر را آماده کردهاند؛ از جمله گالیله و هابز. در حقیقت پدر علوم اجتماعی جدید هابز است. او روشهای علومهای طبیعی را در علوم اجتماعی بسط داد. مهمترین مطلب بین آنها این است که طبیعت به صورت ابژکتیو طرح میشود. در قرون وسطی چون طبیعت هنوز با بستر خدا تعریف میشد، کسی قادر بود حقیقت را به دست آورد که متصل به انجیل باشد. یعنی کسی که انجیل را میشناخت، حقیقت را در دست داشت. بنابراین علما و کشیشها با تسلط به انجیل حقیقت را میدانند و همچنین کسی که علوم طبیعی را داشته باشد عالم خواهد شد و میتواند بگوید حقیقت دست اوست.
جدال نظری علما و اندیشمندان در ایران حل نشده است/حقیقت کجاست؟
مرادی در ادامهی سخنان خود گفت: هنوز جدال نظری در ایران بین علما و اندیشمندان وجود دارد اینکه حقیقت کجا شکل میگیرد؟ در طبیعت یا در کتاب مقدس؟ اینکه طبیعت چهگونه اساس حقیقت است، آگوست کنت معتقد بود بر جامعه نیز همان قوانین طبیعت حاکم است، به همین دلیل این افراد سعی کردند مفهوم طبیعت را بسط دهند، قوانین طبیعت را کشف کنند و جامعه را با طبیعت به طور یکسان هویت دادند. اساس جامعهشناسی در درک طبیعت و در مسیحیت شکل میگیرد. اکنون یک پروسه تاریخی جامعهشناسی شکل گرفته است و جامعه همچون طبیعت توانسته است قوانین را بر اساس طبیعت کشف کند.
وی افزود: مهمترین ویژگی که جامعهشناسی دارد، ایده پیشرفت و مهمترین وجه علوم طبیعی در جامعهشناسی با اندیشه پیشرفت است. هم زمان که جامعه شناسی جلو میرود فیلسوفی به نام هگل ظهور میکند که بنیانگزار علوم اجتماعی است نه جامعهشناسی. هگل نیز چهار مفهوم را بسط میدهد که مهمترین آن تاریخ است. بنابراین ابتدا حقیقت در بستر طبیعت شکل می گیرد و سپس انجیل و پس از آن هگل معتقد بود حقیقت در بستر اجتماع است و کسی میتواند حقیقت را بییند که در بستر تاریخ باشد و امر سیاست و دولت را قوام بدهد.
اندیشه پیشرفت ؛ مهمترین مولفه فکری هگل
وی با بیان اینکه اين مولفههای هگل بود که بحثی به نام فلسفه تاریخ را به وجود آورد، افزود: یکی از این مولفهها، اندیشه پیشرفت و مهمترین آنها است. ایده پیشرفت یک ایده مسیحی است و در بین یونانیها که زمان را دایرهای میفهمیدند و آگوستین که زبان را خطی کرد، وجود داشت. در این اندیشه معتقد بودند خداوند در شش روز جهان را خلق كرد و یک روز آرامش که این یک روز را بیرون از تاریخ فرض میکنند و اگوستین آن را بیرون از جهان میداند. در این اندیشه اعتقاد بر این است که این یک روز بیرون از تاریخ آورده شده اما تئولوژیستی دیگر افق زمان را باز میکند. یعنی زمان حلقوی یونانیها با تبدیل به زمان خطی آگوستینی آزادی را در تاریخ شکل میدهد. در اینجا این مفهوم پیشرفت را به مشیت ربط میدهد که اندیشهی پیشرفت هگل می شود.
مرادي در ادامه توضیح داد: سپس هگل مفهوم دولت را مطرح کرد و دولت هسته مرکزی دستگاه شد. چه کسی پیشرفت را پیش خواهد برد؟ دولت. دولت یک پروسه تاریخی است. در دستگاهی که هگل هست منطق جديدي دارد. در منطق صوری قبلی علوم اجتماعی را نمیشد شکل داد. یکی از دغدغههای اصلی عدم شکلگیری علوم انسانی در ایران همین موضوع است که تحول در منطق مورد مطالعه قرار نمی گیرد.
مرادی با بیان اینکه منطق صوری بدون تقدس از یونانیان گرفته شده است، افزود: هگل منطق نوشت و البته این امر حاکی از تلاش هابز بود، او بود که گفت نمیتوانیم با «جنس قریب و فصل بعید» مسائل را توضیح بدهیم. بلکه ما باید با آموزه تکوین آن را توضیح بدهیم. آموزه تکوین همان است که فوکو از آن استفاده میکند. هگل در منطق سهگانه مینویسد آموزه هستی، آموزه چیستی و آموزه مفهوم که اوج آن است، گفته میشود همه دستگاهها را سیستم درست میکند و سیستم نیز مفاهیم را درست می کند. سه مولفه اندیشه پیشرفت؛ دولت، سیستم ساختن(سیستم مکتب آنال که مورد نقد قائل می شود) و آموزه تکوین است. این آموزه تکوین که هابز و فوکو می گویند همه تلاشی است که در جامعهشناسی تاریخی، و علم فرهنگ شده است. همه با هگل درگیر میشوند زیرا او این مباحث را سامان داده است.
مسیر بحرانی فلسفه تاریخ
مرادی با اشاره به اینکه بحران فلسفه تاریخ، در بازل با نیچه، بوکهارت و دیلتای شکل میگیرد، افزود: تاریخدانی به نام رانکه هم هست که بسیار نقد جدی به سیستمسازی کرده است، اما دولتی فکر میکند و سعی دارد تاریخ را از مفاهیمی که هگل بیان کرده است، بیرون آورد و متکی به اسناد و مدارک کند وی در فرانسه تاثیر دارد. بوکهارت که کتابی به نام «فرهنگ رنسانس» نیز دارد به همراه نیچه و دیلتای با هگل درگیر میشوند و معتقد است چیزی که هگل نوشته است در تئولوژی مسیحی نوشته شده است.
وی در ادامه گفت: نیچه به هگل کشیش مکار میگوید که سعی کرده مسیحیت را با تاریخ بسط دهد و کیفیات الهیات سیاسی بنویسد. بحران فلسفه تاریخ به این شکل به وجود میآید که افرادی چون دوقوسن و ریکرت نئوکانتیهایی هستند که به غلط به آنها دیلتای نئوکانتی گفته میشود. آنها شروع میکنند به احیا روشها؛ مثلا ریکرت کتابی دارد به نام «محدودیتهای مفهومسازی در علوم طبیعی» و دوقوسن نیز قانونمندی و تکنگاری را مینویسد و آنها بین علوم فرهنگی و علوم طبیعی شکاف به وجود میآورند و از بستر این امر ماکس وبر و مکتب آنال را میشناسیم.
محمدعلی مرادی در ادامهی سخنان خود توضیح داد: اختلافی بین هگل و باخ در میگیرد. هگل به تکوین اعتقاد دارد و باخ مخالف آن است و معتقد است هستی نمیتواند محمول باشد. او گفت: اگر این گزارهها را ببینید ما یک موضوع داریم، یک محمول داریم و یک حکم. در حکم هگل، اندیشه می شود، موضوع هستی و محمول هم داوری می شود. این موضوع را باخ معکوس میکند و میگوید، هستی نمیتواند محمول باشد و هستی اندیشه است. اندیشه، هستی است یا هستی، اندیشه است؟ این مسئلهاي است که باخ مطرح میکند و نیچه نیز میگوید و فوکو هم از آن استفاده میکند. برای فوکو هستی حساب میشود. حالا بعضی هستی را طبیعت می دانند و برخی هستی را کلی می دانند.
وی در ادامه گفت: این آغازی است که به اعتقاد نیچه و دیلتای جرقههای آنتروپولوژی شکل میگیرد. آنتروپولوژی سه دوره میگذراند؛ نخست آنتروپولوژی دوران قدیم که آگوستین و توماس نمايندگان آن هستند و نسبت انسان با خدا تعیین میشود. دیگری هستهاش اومانیسم است و اوج آن را در هگل و کانت میبینیم که انسان در بالا و حیوان پایینتر از او و گیاه بعد از آن است. نسبت انسان با خدا از طریق وحی تعیین میشود و در انسانشناسی دوران جدید گفته میشود خدا از درون من عمل میکند.
پرسش های اساسی کانتی
مرادی در ادامه یادآور شد: کانت چند سوال تواند مطرح می کند؛ چگونه میتوانم بدانم، چگونه میتوانم عمل کنم و به چه چیز میتوانم امید داشته باشم. وی یک سوال میپرسد، انسان چیست؟ فوکو یکی از مهمترین کتابهایش نقد کتاب کانت است. آنترپولوژی که جدید به وجود میآید متکی به سوژه نیست بلکه انسان در یک کلیت است. انسان اینجاست، طبیعت هم اینجاست و گیاه هم اینجاست و ما با هم در یک رابطه موازی قرار داریم. به طور مثال من با یکی از همکلاسیهایم دریا رفتیم. ریگی را برداشتم و به دریا انداختم که یک دفعه همکلاسی من گفت، نزن. چون این اکوسیستم از بین می رود. اینجا یک نوع آنتروپولوژی دیگری شکل میگیرد که تو با طبیعت در یک رابطه این همانی هستی. از اين رو اصرار دارم كه توسعه نباید به کار ببرید، آبادانی باید به کار ببرید. زیرا ما در یک هماهنگی با طبیعت در حال زیست هستیم. مبحث پایه جامعهشناسی که حرکت کرد، هنوز فلسفه تاریخ را به مثابه تاریخ میدانست. وبر و باقی آمدند و نقدهایی به هگل و نیچه گرفتن ولی وبر میگوید ایده مهم است و این هنوز هگلی است.
محمدعلی مرادی با اعتقاد به اینکه هایدگر مهمتر از فوکو است و در واقع فوکو فیلسوف درجه چهار محسوب میشود، گفت: این نزد هایدگر است که هستی مهم میشود. وقتی این موضوع را بسط دهیم، میبینیم جایی آنتروپولوژی شکل میگیرد و جایی دیگر وجه تاریخی به آن داده میشود و اگر شما بحثهای آنتروپولوژی را پیگیر باشید میبینید مثلا مبحثی است با عنوان« در مزیت آنها هیچ کار نکردن» ولی در جامعهشناسی نمیتوانید فضیلت «هیچ کار نکردن» را در نظر بگیرید. چون سوژه دارد عمل میکند و کار را شکل می دهد. سوژه مهمترین وجه این است که میخواهد عالم و آدم را تغییر دهد ولی آنتروپولوژی نمیخواهد عالم و آدم را تغییر دهد بلکه دارد زیست میکند. آنها را میتوانیم در مفهوم بین ایدئولوژی و گفتمان داشته باشیم که اینجا با هم به کار میبرند. ایدئولوژی از دل سوژه شکل می گیرد. سوژه تاریخی عالم و آدم را پیش میبرد و اما آنتروپولوژی بر اساس هستیشناسی است. به نظر بنده این دو بحث به لحاظ منطق، روش و رویکرد شکاف بسیاری با هم دارند.
شاخصه های مکتب آنال
او در ادامه یادآور شد: اما مکتب آنال چیست؟ در این مکتب چند شخص مهم وجود دارد مارک بلوخ و فرنان برودل. این افراد دیدگاهشان با هم متفاوت است. مارک بلوخ هنوز دغدغه سوژه دارد و سعی میکند تاریخ را بر اساس سوژه و امر مشخص توضیح دهد. ولی برودل خیر، زیرا جغرافیا برای وی مهم است و نمیخواهد بر اساس یک اصل جلو برود. چون سوژه به اصطلاح متکی بر یک فیزیک است و سعی میکند بر اساس یک متافیزیک بازسازی کند. در مقالهای که به نام «خرد و باغ ایرانی» منتشر شد از این امر استفاده کردم که انسان در بستر جغرافیایی شکل میگیرد. انسان را نمیتوان از جغرافیا جدا کرد. من اصفهانی هستم زیرا در بستر جغرافیای اصفهان شکل گرفتم. این درکی که برودل دارد و سعی میکند مکان را مهمتر بگیرد. پروژهای بود که با عشایر کار میکردیم، من از مفهوم خرد عشایری اسم برد، این ناشی از مبانی نظری بود که من از برودل گرفته بودم برای او که سرمایهداری را بسط میداد محیط جغرافیا خیلی اهمیت داشت. در سرمایهداری سه رویکرد است؛ مارکس در سنت فلسفه تاریخ، وبر در سنت جامعهشناسی تاریخی که هنوز سوژه و ایده برای او مهم است و مسیحیت شکل دهنده آن است و در نهایت برودل که سعی میکند با آنتروپولوژی سرمایهداری را فرموله کند.
مرادی در ادامهی بحث خود عنوان داشت: یکی از دلایل این که معتقدم در ایران چیزی شکل نمیگیرد به این خاطر است که هر چیزی مُد میشود، ما با مبانی آشنا نیستیم. من نمیگویم جامعهشناسی تاریخی نباشد. جامعهشناسی تاریخی باشد و تا آخرین حد ظرفیتهایش کار کند چرا که ایران هم خیلی نیاز به جامعهشناسی تاریخی دارد تا بتواند با ظرفیتهای آن مشکلات را فرموله کند. بحث دیگر در روشها بحث بین سیستم و کنسلاسیون است. سیستم را هگل، کانت، فیشته و دیگران متاثر از مدل منظومه شمسی درآوردند که خورشید مرکز است و باقی عناصر را از هم استنتاج میکنند اما کنسلاسیون تحت تاثیر یهودیها بود. مثلا کابالا سیستمی از عرفان یهودی است که در مرکز آن چیزی نیست یعنی مجموعه است و همه چیز با هم یک کنسلاسیون به وجود میآورند.
این پژوهشگر اظهار داشت: در مکتب آنال به ویژه برودل سیستم درست نمیکند سعی میکند، کنسلاسیون درست کند. او سعی نمیکند مثل مارکس بگوید اقتصاد مهم است یا بگوید فرهنگ مهم است. بین مارکس و وبر مقایسه کنید مارکس از پایه اقتصاد حرکت میکند و سیستم میسازد. وبر از ساخته ایده حرکت میکند. ولی در انتها برودل معتقد است هم اقتصاد، هم فرهنگ، هم دین و هم عناصر روانشناسی مهم هستند و سعی می کند یک کنسلاسيون درست کند. او سعی میکند با چشم مرکب به عناصر جامعه بپردازد.
وی با بیان اینکه تاریخ عمدتاً بر مبانی عنصر زمان شکل گرفته و وقتی نئوکانتیها میخواستند جغرافیا را هم وارد تاریخ کنند، کتاب قطوری به نام «جغرافی و تاریخ» دارند که چهگونه عنصر جغرافیا را وارد تاریخ میکنند، توضیح داد: اگر دقت کرده باشید در تاریخ ما مکتبهای شاعرها بیشتر مکتبهای جغرافیایی است؛ مثلا سبک خراسانی، سبک اصفهانی و غیره. ما هنوز هم افراد را با ساختار جغرافیایی میشناسیم و برخی از روحانیت را با اسم جغرافیاییشان می شناسیم؛ آقای خلخالی، آقای گلپایگانی و ... . اگر بخواهیم تاریخ ایران را بر اساس ساحت آنتروپولوژی بدانیم سه قسمت بوده است؛ عشایر، دهات و شهر. نسبت این سه خرد چهگونه شکل گرفته است. یک مقاله در سایت من هست به نام پیش رفت رفتارهای اصفهانیها. در آن مقاله مثلا گفتهام کویری اصفهان چه تاثیری دارد، یهودی بودن آن چهگونه شکل میگیرد و چهطوری رفتار خاصی در آنجا به وجود آمده است.
مرادی در پایان گفت: اگر بتوانیم روی مبانی کار کنیم شاید بتوانیم یک رویکرد به وجود بیاوریم و متنهایی را تولید کنیم که در استاندارد اروپایی باشد و مشکلات خود را فرموله کنیم. به استادی که این کتابها را درس میداد گفتم چرا خود کتاب را درس نمی دهید و متنهای درجه دو و سه را تدریس میکنید؟ او گفت: نظرم این است که متنهای درجه چندم، نه تنها تولید علم نمیکند بلکه تولید جهل است. اگر میخواهیم دانش اروپاییها را بفهمیم باید مبانی آنها را درک کنیم و به سراغ کتابهای کلاسیک آنها برویم. کلاسیکها را بخوانیم تا از ادبیات دست چندم فارغ شویم. مارک بلوخ در سنت جامعهشناسی تاریخی است و فرنان برودل در سنت انسان شناسی تاریخی هستند که میتوانند به ما کمک کنند.
نظر شما